ندای آغاز

ساخت وبلاگ
در دفتر شعرم هزاران کلمه به رقص در می آیند یکی در جامه ی زردیکی در جامه ی سرخو گوشه های دفترم را به آتش می کشند...پنجره های خورشید را گشودمو در آن جا لنگر خویش را رها کردم...اقیانوس ها را پیمودمموج ها را کاویدمدل صدف ها را شکافتمبه دنبال حرفی ام چون ماه سبزتا به چشمانت هدیه دهم...در این دفترهزاران کلمه خواهی یافتسفید و سرخ و لاجوردی و سبزتو اما ، ای ماه سبز مناز تمامی کلمات دل نوازتری، از تمامی لغات فراتری... "نزار قبانی" ندای آغاز...
ما را در سایت ندای آغاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 21:23

هفته قبل به «کتابفروشی همیشه» در مجتمع تجاری گلستان در شهرک غرب سری زدم. در مجاورت کتابفروشی کافه کتاب خوبی هم دایر است. گاهی کتاب که می خرم برای یک ساعتی در آنجا می نشینم و نوشیدنی میل می کنم و کتاب را هم تورقی می اندازم. آنجا به نوعی برایم پاتوق فرهنگی شده است. کتابفروشی محیط خوب و دلبازی دارد با فروشنده های خوش اخلاق و اهل کتاب. یک باری که به آنجا رفته بودم شاهد گفت و گوی دو نفر از فروشندگان آنجا بودم که درباره ی کتابهای یک نویسنده با هم تبادل نظر و صحبت می کردند. منهم در میان فقسه های کتاب در پی جستجوی کتابی بودم که به طور ناخودآگاه صحبتهای آنها را شنیدم. برایم این گپ و گفت و گو جالب و جذاب کننده آمد. با خودم فکر کردم که تنها کتابداران مرجع در کتابخانه‌ها نیستند که باید از دانش کافی درباره ی کتابها بدانند و همیچنین از مهارت و ارتباط خوب برخوردار باشند. فروشندگان کتابفروشی ها هم باید توانایی و دانش لازم را در پاسخگویی به مراجعان داشته باشند. زمانی که سنم کمتر بود دوست داشتم که در یک کتابفروشی کار کنم. البته الان هم بدم نمی آید اما روزمرگی ها و گرفتاری های زندگی مجال به تصمیم درست نمی دهد. در جامعه ای زندگی می کنیم که از یک ساعت بعدش اطلاع نداریم که چه اتفاق و تحولاتی رخ می دهد. با تمام این ها، در کتابفروشی همیشه، به کتابهایی که روی قفسه بودند نگاهم جلب شد. جلوتر رفتم و کتابهای در حوزۀ فلسفه از فیلسوفان مختلف را دیدم. یکی از آن کتابها کتاب «